Monday, November 5, 2012


من در بازداشتگاه
سکوت عجیبی حکم فرماست . این بنده خدا هم که اصلاً حرف نمی زند . شاید لال باشد . شاید هم منتظر است من شروع کنم .
 : ببخشید ، شما فندک دارید ؟ سیگارمو می خوام روشن کنم .
 پس چرا جواب نمی دهد . مثل اینکه حرفم را نشنید . نکند او کر هم باشد . بگذار حرکتی بکنم تا حواسش را به خودم جلب کنم . نه . انگار نه انگار . دست تکان دادن های من افاقه نکرد . شاید او کر و لال است . و البته کور . امکان ندارد ! او دارد به یک چیز نگاه می کند . آهان او به دیوار روبرویش نگاه می کند. درست مثل لحظه هایی که من دیوانه میشوم و دیوانه وار به نقطه ای خیره می شوم . چه جالب ! دهانش مثل من وا مانده است . چقدر شبیه من است . مرا به یاد خودم می اندازد . همیشه با دهان باز نگاه می کنم . همه مسخره ام می کنند. شاید این طوری بهتر می فهمم یا می شنوم یا می بینم . بگذریم حوصله ام سر رفت . باید قدم بزنم . درست شد . حالا بهتر است . وقتی نشسته ام احساس بدی دارم . الان بهتر هستم . یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش و ....
 همان شش قدم . تمام شد . روبرویم دیوار است . چقدر سریع رسیدم . چقدر کوتاه بود. شش قدم کوچک کوتاه و پایان . دوباره . یک دو سه چهار پنج شش . به هفت نرسیده تمام می شود .و دوباره دیوار بلند مرمرین . ببینم اینجا چه نوشته اند ؟ آهان . یادگاری از پلنگ قوشخانه . تاریخ هم دارد . ناخواناست . چه قدر عجیب ! همه جا اسامی هستند . هر کدام یک شعر یا نثر کوتاه دارند . اینرا ببین ! در تاریخ فلان ، جواد و حسن و غلام به خاطر مستی بازداشت شده اند . یک شعر هم پایین اش هست . نور کافی نیست . چشمانم درد گرفت . آهان . فکر تازه ای به سرم زد . باید بنویسم . آه . لعنت به این شانس . خودکارم را دادم به دست آن سرباز . اشکالی ندارد ، نباید عصبی بشوم . باید کنترلم را حفظ کنم . این هم سلولی احمق هم مثل خل و چل ها خیره مانده به دیوار . بگذار ببینم آنجایی که او خیره شده روی دیوار چه نوشته اند . نه . ولش کن . بی خیال . حوصله او را ندارم . شاید می فهمد و خودش را به گنگی زده است . اصلاً به من چه ؟ بگذار همانطور که هست مثل مرده ها بمیرد . راستی ساعت چند است ؟ ها ؟ کاش ساعتم را از من نمی گرفتند . چه فرقی می کند . خسته شدم . آنقدر راه رفتم که پاهایم خسته شدند . شش قدم در شش قدم . مدام قدمها و دیوار . همه ی اسم ها را خوانده ام . دیوار سرد است .
تکیه بر این سرما جایز نیست . بهتر است روی پتوها بنشینم . خب . نظرتان درباره ی خواب چیست ؟ خواب خوب است . آهان . حالا شد . این پتوها پر از کثافت اند . معلوم نیست چه تعداد بی گناه و گناهکار روی آنها خوابیده اند . وای بر من ! مدتی ست چشم را بسته ام و خوابم نمی برد . یک تاریکی مطلق اینجاحاکم است . حالا چشمانم را باز کردم . میان فضایی خاکستری رنگ خیره شده ام . در فاصله دو متری ، دیگر چیزی رویت نمی شود . دیوار ادامه دارد و سقف حضور دارد اما من به خاطر این تاریکی چیزی نمی بینم . یک پنجره مسدود ، درست در راستای عمودی سرم ، آن بالا روی دیوار نزدیک سقف وجود دارد . اما چه فایده؟ اکنون که دراز کشیده ام دیده نمی شود و هنگامی که برخاسته بودم ، دستهایم به آن نمی رسید . سقف بلندی است . و البته پنجره با میله های ریز آهن و توری فولادین محافظت می شود . باید ترتیبی بدهم تا بخوابم اما نمی شود . به هیچ روی ممکن نیست . هوا سرد است . پتوهایی که در اختیار ما قرار داده اند بد بو و کثیف هستند .
خوابیدن زیر پوشش آنها ، احساس بدی به من میدهد. خفقان آور است . کاش هوای گرمی بود تا نیاز به پتو نباشد . البته خیلی بهتر می شد که هیچ زندانی نبود تا نیاز به وسایل گرمایی باشد. حالا که دقیق تر می شوم می بینم باید آرزو می کردم ای کاش هرگز شرایطی پیش نمی آید که کسی مرتکب اشتباهی شود. البته این یکی اندکی غیر قابل دسترس است . بی شک در طولانی مدت قابل پذیرش . اما راه حلی هم وجود دارد که ارائه می دهم . وقتی برای رسیدن به شرایط مطلوب اجتماعی زمان بسیاری نیاز است و احساس تغییر و تصحیح در برخی شرایط وجود دارد باید دست به اقدام زد . در جریان سیستم های قانون گذار ، بایستی نهایت دقت به کار رود و البته مهمتر از آن مجریان قانون اند و فراتر از این دو ، قاضیان اجتماع . کسانی که بایستی قضاوت کنند. سخن به درازا کشید . ای کاش خانه ام بودم . احساس بدی دارم . بدون ارتکاب جرم و بی دلیل به زندان افتادن  و حق آزادی را از دست دادن . آنهم به خاطر تشخیص کسی که معنایی از آزادی و قانون در ذهنش وجو د ندارد خیلی سخت است . هوا سرد است دارم می لرزم . این پتو مرا گرم نمی کند . این دیوانه حرف نمی زند . سکوت عجیبی است . اما نه . صدایی می آید . در با ز شد . صدای صحبت سربازها می آید . آهان . او اسم مرا صدا زد . پس من آزادم ؟ باید بروم . لحظه ای صبر کن . بگذار کفش هایم را بپوشم . خداحافظ.من آمدم  

No comments:

Post a Comment