شاید شورشی.عنوان سابقش "دعوت به زندگی " بود.نمی دانم.شما بخوانید نظر بدهید
تجربه نشان می دهد که نباید دوست بود.
نزدیکی از هر نوع با هر موجودی خطاست.
زندگی هم مزه ی کهربایی می دهد.کهربایی مایل به قهوه ای.
------------------------------------------------------------
اینها همه شان درست هستند.
حتی با خیلی بیشتر ازاینها.یعنی نومیدانه تر.خیلی نومیدانه تر.
و بی شک اگر تبدیل نشوم خواهم بود.
-------------------------------------------------------------
اما من حس می کنم رسالتی دارم.
پیامبر نیستم.چون بشر بیش از این نیازمند هیچ پیامبری نیست.اگر باور داشته باشیم تا به حال بوده.
من حس میکنم چیزی درون من را اشغال کرده است که با نیرویش مبارزه ی سختی را با نیمه ی تاریک و نومید من آغاز کرده.
چیزی که به من می گوید باید زیست.
و باید در این شعور از آن لذت برد.
زندگی کنونی بشر بسیار نومید کننده ست.
به هر سو می نگریم پدیده ای زشت همچون چرخ و فلکی روبرویمان ظاهر می شود و با وقاحت تمام به ناتوانی ما در نابودی اش می خندد.
و ما خسته و بیزار از این استهزا.
تمدن بشر هدیه ی خوشایندی به کره ی خاکی نبوده.
عادات این موجود دوپا بسیار غیر طبیعی زننده است.
موجودات دیگر از وی فراری اند.
و قلب زمین زخمی اعمال اوست.
---------------------------------------------------
و اما من که موجودی کوچک و ناچیز هستم در بین این قدرت های آشکار,خود را موظف به پراکندن نیرویی می دانم.
حس می کنم می توانم چهره ی دیگر زندگی را از میان این جنگل سوخته ی دودگرفته ی سمی به انسان های اطرافم نشان دهم.
با آنکه برای خویش هیچ طرفندی ندارم و مداوم در کورس بازنده ها,نفر اول می شوم,اما همین غریزه ی درونی مرا به ادامه ی مبارزه وامیدارد.
وقتی می بینم همراهان من همگی در حال جنگیدن هستند و از این نوع زیستن خسته و دلگیر و عصبی و ناآرام هستند,به خودم می گویم فایده اش چیست؟
می خواهید رهبری نالایق را به خانه اش بازگردانید و سکان هدایت سرزمین را به مردمانی نیکوسرشت و نیک اندیش بسپارید؟
قرار است دولتی جایگزین این چنگیزخانی ها کنید تا اقتدار اهورایی را به آسمان و زمین میهن بازگرداند؟
دوست دارید زیبایی را و بازوان قوی را و مادران داغدار را ارج بنهید؟
به اوج ببرید ملت را و میهن را؟
اما اگر شما عصبی باشید و در عصبانیت ادامه بدهید و انرژی خود را با این همه فشار تحلیل دهید,آیا پیروزی حاصل خواهد شد؟
می دانم نگران کودکان هستید.
می دانم نگران کارگران هستید.
می دانم نگران مادران هستید.
می دانم بیش از این توان سکوت ندارید.
از نام های ضعیف رهبران ناقص و نادان که روی پرچم ها نبشته شده و مایه ی ننگ تاریخت است بیزاری.
می دانم می خواهی چیزی را که قرن ها در چنگال اهرمن استعمار بوده و زخم خورده ی قبیله های دژخیم اهریمنی بوده,به وزهای شکوفایی اش نزدیک کنی.
می دانم همه چیز سخت است برایت.
می دانم ای فرزند مبارز وطن.
------------------------------------------
میهن به کودکان شاد نیاز مند است.
میهن خواهان مادرانی ست که لبخند می زنند حتی در سوگ پسران و دختران جوانشان که در خون غلتیده اند.
از یاد مبرید همه ی ما مسئول این شرایط هستیم.
پس برای رهایی از این همه زخمت و خفت بایستی با هم باشیم.
انقلاب ما در خانه های ما جریان دارد.
ما شاهد عزاداری ها خواهیم بود.
ما عزادار شهدایمان خواهیم بود.
-------------------------------------------
ماهیچه هایم پاره شده اند.
قلبم که تکه تکه شده بود از پمپاژ افتاده.
اما چیزی هست در جان من که دارد متولد می شود.
در رحم الهه ی زندگی جابه جا می شوند.
فرزندان من نامم را روی پرچم استقلال آزادی خواهندن نبشت و به بادبادک های بسته به دم شاهین ها متصل خواهند کرد.
و همه چیز برای تغییرات آماده می شود.
------------------------------------
درود بر تمام آزادی خواهان.
.........................