Monday, May 28, 2012

سیاه مشق شماره صفر


قبل از اینکه این سبک نوین از سولاخ های فراخم در رفته را با جان و دل بخوانید چند کلمه برای آنها که لطف دارند به من و برایم پیغام می گذارند.
وقتی سخن از عشق به تو جاری شد از زبانم لودگی نیست.حقیقت است.دوستت می دارم چرا که توانایی های تک تک شمارا با این شاخک های پرکلاغی دریافته ام.اغراق نکرده ام و از مجیز بیزارم.هریک از شما برایم به ادازه ی یک ابر-اختر می ارزید.حجم دارید و گسترده اید بال برا آسمانی که می پسندم پرواز بر فراز ابرهایش را.اما دوستی پرسیده بود که آیا اگر سرمایه دار بودی هم همینطور حامی پرولتری و کارگر و مخالف کاپیتال و بورژوا ها بودی؟من نمی دانم.هنوز نشده ام.و نخواهم شد.اما می دانم که تا آخرین لحظه ی زندگ ام که دوستش دارم و از ان رضایت-مقابل تضادها می ایستم.رو-در-روی این همه سیاهی.و اعتقاد دارم بشر نیازمند خورشید آگاهی ست.و اینکه روی هیچ ماشینی را خط نیانداخته ام.اصولا خشونت در من جایی ندارد.خیلی هم ملوس هستم.البته نه گربه فام-شیرخانی یا ببر و پلنگ.همین.

اسپرم های یک پیامبر کلاغی


شاید شورشی.عنوان سابقش "دعوت به زندگی " بود.نمی دانم.شما بخوانید نظر بدهید

تجربه نشان می دهد که نباید دوست بود.
نباید دوست داشت.
و نباید عاشق شد.
نزدیکی از هر نوع با هر موجودی خطاست.
و اعتماد بوی مرگ می دهد.
زندگی هم مزه ی کهربایی می دهد.کهربایی مایل به قهوه ای.
------------------------------------------------------------
اینها همه شان درست هستند.
من هم موافقم.
حتی با خیلی بیشتر ازاینها.یعنی نومیدانه تر.خیلی نومیدانه تر.
من هم همین حس را دارم.
داشته ام.
و بی شک اگر تبدیل نشوم خواهم بود.
-------------------------------------------------------------
اما...
اما من حس می کنم رسالتی دارم.
پیامبر نیستم.چون بشر بیش از این نیازمند هیچ پیامبری نیست.اگر باور داشته باشیم تا به حال بوده.
من حس میکنم چیزی درون من را اشغال کرده است که با نیرویش مبارزه ی سختی را با نیمه ی تاریک و نومید من آغاز کرده.
چیزی که به من می گوید باید  زیست.
و باید زندگی را فهمید.
و باید در این شعور از آن لذت برد.
زندگی کنونی بشر بسیار نومید کننده ست.
به هر سو می نگریم پدیده ای زشت همچون چرخ و فلکی روبرویمان ظاهر می شود و با وقاحت تمام به ناتوانی ما در نابودی اش می خندد.
و ما خسته و بیزار از این استهزا.
تمدن بشر هدیه ی خوشایندی به کره ی خاکی نبوده.
عادات این موجود دوپا بسیار غیر طبیعی زننده است.
طبیعت از او دلسرد شده.
موجودات دیگر از وی فراری اند.
و قلب زمین زخمی اعمال اوست.
انسان ...
---------------------------------------------------
و اما من که موجودی کوچک و ناچیز هستم در بین این قدرت های آشکار,خود را موظف به پراکندن نیرویی می دانم.
حس می کنم می توانم چهره ی دیگر زندگی را از میان این جنگل سوخته ی دودگرفته ی سمی به انسان های اطرافم نشان دهم.
با آنکه برای خویش هیچ طرفندی ندارم و مداوم در کورس بازنده ها,نفر اول می شوم,اما همین غریزه ی درونی مرا به ادامه ی مبارزه وامیدارد.
وقتی می بینم همراهان من همگی در حال جنگیدن هستند و از این نوع زیستن خسته و دلگیر و عصبی و ناآرام هستند,به خودم می گویم فایده اش چیست؟
می خواهید رهبری نالایق را به خانه اش بازگردانید و سکان هدایت سرزمین را به مردمانی نیکوسرشت و نیک اندیش بسپارید؟
قرار است دولتی جایگزین این چنگیزخانی ها کنید تا اقتدار اهورایی را به آسمان و زمین میهن بازگرداند؟
دوست دارید زیبایی را و بازوان قوی را و مادران داغدار را ارج بنهید؟
به اوج ببرید ملت را و میهن را؟
من هم همینطور.
اما اگر شما عصبی باشید و در عصبانیت ادامه بدهید و انرژی خود را با این همه فشار تحلیل دهید,آیا پیروزی حاصل خواهد شد؟
خیر.
می دانم نگران کودکان هستید.
می دانم نگران کارگران هستید.
می دانم نگران مادران هستید.
می دانم بیش از این توان سکوت ندارید.
از اختناق بیزارید.
از نام های ضعیف رهبران ناقص و نادان که روی پرچم ها نبشته شده و مایه ی ننگ تاریخت است بیزاری.
می دانم.
می دانم می خواهی چیزی را که قرن ها در چنگال اهرمن استعمار بوده و زخم خورده ی قبیله های دژخیم اهریمنی بوده,به وزهای شکوفایی اش نزدیک کنی.
می دانم.
می دانم همه چیز سخت است برایت.
می دانم ای فرزند مبارز وطن.
می دانم.
می دانم چه حسی داری.
می فهمم.
اما...
------------------------------------------
اما دوست من
همرزم من.
میهن به کودکان شاد نیاز مند است.
میهن خواهان مادرانی ست که لبخند می زنند حتی در سوگ پسران و دختران جوانشان که در خون غلتیده اند.
با هم باشید.
پیوسته.
همبسته.
همبستگی و پیوستگی.
از یاد مبرید همه ی ما مسئول این شرایط هستیم.
همه ی ما.
پس برای رهایی از این همه زخمت و خفت بایستی با هم باشیم.
و شاد باشیم.
انقلاب ما در خانه های ما جریان دارد.
در درون ما.
در خون ما.
ما شاهد عزاداری ها خواهیم بود.
ما عزادار شهدایمان خواهیم بود.
اما شاد.
سرشار از امید.
سرشار از نیروهای طبیعی.
با هم.
با هم.
-------------------------------------------
دلم گرفته.
ماهیچه هایم پاره شده اند.
قلبم که تکه تکه شده بود از پمپاژ افتاده.
استخوان هایم له شده اند.
اما چیزی هست در جان من که دارد متولد می شود.
اسپرم های من.
اسپرم های من.
در رحم الهه ی زندگی جابه جا می شوند.
و جوانه می زنند.
فرزندان من نامم را روی پرچم استقلال آزادی خواهندن نبشت و به بادبادک های بسته به دم شاهین ها متصل خواهند کرد.
من زنده خواهم شد.
و مادران می رقصند.
کودکان بازی می کنند.
و همه چیز برای تغییرات آماده می شود.
حالا باید بهتر کرد.
هر چیز بدی را بهتر کرد.
زندگی باید بهتر شود.
برای همه.
------------------------------------
درود بر هم میهن مبارز.
درود بر تمام آزادی خواهان.
می بوسمت همراه من.
.........................